نصیر جوننصیر جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
صالح جونصالح جون، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرهای گلم نصیر و صالح

ولادت امام زمان

باسلام ای آقا ...          شبتان مهتابی... روز میلاد شما در پیش است... عرض تبریک آقا...          و کمی بیتابی... چشم عالم به دقایق نگران خواهد شد ... کوچه ها منتظرند ... دشت ها حوصله ی سبزه ندارند دگر ... پس چرا دیر آقا ؟ ای نفس ها به فدای کف نعلین شما ! ... اندکی تند قدم بردارید . جمعه 1393/3/23 میلاد صاحب الزمان بر همه مبارک امروز فهمیدم قراره یه نی نی کوچولو بهمون اضافه بشه و از این بابت خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم . ...
23 خرداد 1393

فرزند دلبندم دوستت دارم

       فرزند عزیزم : آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن ، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم ، اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده ، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم . اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور ، وقتی کوچک بودی ، من نیز مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم . برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم...
20 خرداد 1393

عشق مامان

یکی دیگه از کارایی که پسرم تازگیها یاد گرفته اینه که وقتی توی ماشینیم لبه پنجره میشینه و هواپیماها رو نگاه میکنه  و همینکه امیر جون واسه خرید از ماشین پیاده میشه فوری میره جای باباشو میگیره  ...
17 خرداد 1393

نصیر جون در استخر

امروز چهارشنبه 1393/3/14 مصادف است با رحلت امام خمینی و تعطیل رسمی و ما رفتیم باغ پیش عزیز جون و بابا حاجی . بابا حاجی داشت استخر رو آب میکرد و من و نصیر جون هم کف استخر کلی آب بازی کردیم ، تازه فهمیدم پسرم آب نمیبینه وگرنه شناگر ماهریه اونقدر آب بازی کرد که از آخر به زور از آب آوردیمش بیرون . ...
14 خرداد 1393

امیر حسین و نصیر در پارک

شنبه 1393/3/10 رفتیم خونه عزیز جون ، امیر حسین هم اونجا بود بعد سه تایی رفتیم پارک ، نصیر با امیر حسین کلی بازی کرد و خیلی بهشون خوش گذشت اما یکدفعه رعد و برق و بارون و در پی اینها تگرگ اومد و ما تا بند اومدن بارون و تگرگ زیر سرسره  قایم شده بودیم و وقتی بارون بند اومد به ناچار اومدیم خونه ، چون همه جا خیس شده بود و نمی شد بازی کنن اما تا رسیدیم خونه هر سه تامون خیس شده بودیم .     ...
10 خرداد 1393

توت خوری در باغ

جمعه 1393/3/9 با عزیز جون و بابا حاجی رفتیم باغ ، توت خوری . باغ تو این فصل خیلی قشنگه آخه همه جاش پر از گله و اگه نصیر جون همکاری کنه میشه عکسای قشنگی گرفت که متاسفانه نصیر جون از عکس زیاد خوشش نمیاد من این عکسا رو با هزار دردسر ازش گرفتم امیدوارم خوب شده باشه. بفرماییییییییییییید تووووووووووووووووووووت . ...
9 خرداد 1393
1